نتایج جستجو برای عبارت :

هفده

قهرمانی پرسپولیس برای سومین بار متوالی رو تبریک میگم!♥️
دیگه برامون عادی شده :))
بریم که این دفه تو جام قهرمانان بهتر نتیجه بگیریم :) ✌️


پ.ن. عنوان، شعار لیورپوله که دزدیدمش :دی (You'll never walk alone)
پ.ن۲. اگه پای شبکه سه بوده باشین، دیدین که همزمان با تموم شدن بازی، فینال مسابقات جهانی تکواندوی بانوان رو نشون داد. اونجا هم مهلا مومن‌زاده مدال نقره برد، اینم مبارک باشه ^_^ هفده سالشه تازه، ایشالا سالای بعد کلی طلا میاره. (اون‌وقت من هفده سالگی ت
کتاب مثبت هفده: رضا اخوی
بریده کتاب(۱):
انسان برای حالات مختلف خود پوشش و لباس مخصوص و متفاوت را بر می گزیند؛ این تنوع در انتخاب، وابسته به کارکرد و فضایی ست که برای آن آماده شده…ثانیه های عاشقی و انس به خدا هم اگر برای ما محبوب و دوست داشتنی باشد، بهترین و شیک ترین لباس ها را خواهیم پوشید؛ همانگونه که امام حسن(علیه السلام) بهترین لباس های خود را در نماز می پوشد و درپاسخ به کسانی که از علت این رفتار می پرسیدند، فرمودند:« خداوند زیباست و زیبایی
بگذار بگویمت
که تو خورشیدِ تابیده بر گونه‌های کودکی را مانی
که بی‌مجالِ اندیشه به بغض‌های خود*
به خوابی گرم و ناب
فرو رفته است.
و من
 برگِ خزان زده‌ای در باد را مانم
که به تو می‌گشاید
رازِ تمامِ این فصول را 
و میچرخد 
و میرقصد
تا به یاد آرد شعری را که برایِ تو
 آواز کرده بود..
نمی دونم حکمتش چیه کسایی جذبم میشن و میان سمتم که اختلاف سنی تقریبا زیادی با من دارن
چند سال پیش یه اقای از قضا نویسنده با اختلاف سنی هفده سال این کارو انجام داد! توی کافه رو به روم نشسته بود و در حالی که من داشتم به سوالاتش در مورد کتابم جواب می دادم، یهو دستشو به نشونه سکوت بالا اورد انگار که بخواد بگه "بسه مهرناز، یه لحظه زبون به دهن بگیر" و بعد نفسی گرفت و گفت: " من می خوام که یکی تو زندگیم باشه. چند وقتی هست دارم راجع بهش فکر می کنم. نه مثل این
انیمه مدفن کرم های شب تاب را دیدم. انگار خاطرات شنیده ام را مرور میکردم.
پدرم همیشه از آن شب زهرماری پاییزی میگوید که عمه یک ساله م را روی کولش گرفته و از این اتوبوس به آن مینی بوس جنوب شهر دویده و تمام بیمارستان های شهر را با بچه ای که انگار مرده بود، التماس کرده.
پدر دهاتی من که انگار نمیداسته آمبولانسی هم در تهران وجود دارد یا میدانسته و عقل هفده ساله اش نرسیده.
پدر بیچاره من با مادری بی سواد. مادری که قلب ش به اندازه تمام مهربانی های جهان بزر
از وقتیکه کانال خنده های صورتیو دنبال میکنم دیگه کمتر سر به وبلاگش میزدم یعنی خیلی وقته که نرفتم وبلاگش ولی امشب نمیدونم چی شد که بعد اینکه آدرس وبلاگ نیکولا رو اون بالا نوشتم نوشتم خنده های صورتی تا وبلاگ فریبا دیندار رو هم ببینم همیشه دنبال هشتگ ویرایش نشدهدهاش بودم تا بخونمشون ولی هیچ وقت خیلی دم دست نبود و اونقدر مطالب قدیمی تر رو میزدم تا بهش برسم و وقتی به ویرایش نشده میرسیدم دیگه حسش میرفت که بخوام بقیه ویرایش نشده ها رو بخونم ولی ای
از وقتیکه کانال خنده های صورتیو دنبال میکنم دیگه کمتر سر به وبلاگش میزدم یعنی خیلی وقته که نرفتم وبلاگش ولی امشب نمیدونم چی شد که بعد اینکه آدرس وبلاگ نیکولا رو اون بالا نوشتم نوشتم خنده های صورتی تا وبلاگ فریبا دیندار رو هم ببینم همیشه دنبال هشتگ ویرایش نشدهدهاش بودم تا بخونمشون ولی هیچ وقت خیلی دم دست نبود و اونقدر مطالب قدیمی تر رو میزدم تا بهش برسم و وقتی به ویرایش نشده میرسیدم دیگه حسش میرفت که بخوام بقیه ویرایش نشده ها رو بخونم ولی ای
خب امروز اخرین روز سال نود و هفت هست و من به شدت از عملکردم در سال نود و هفت راضی بودم. امتحان زبانم رو انداختم هفده فروردین و فارغ از نتیجه امتحان هر چی که باشه شروع سالم رو میزارم بعد از ۱۷. کل عیدم مرخصی گرفتم تا کمی منسجم تر رو چیزایی که یاد گرفتم تمرکز کنم و برم برای امتحان. اهداف امسال و دستاوردهای سال پیش کاملا مشخصن و میزارم بعد ۱۷ با فکر باز بنویسم.  
همیشه کفش های بنفش اش را به پا می کرد، روبان‌ اش که طرح گل داشت را می پیچاند دور سرش و لباس گل گلی‌ اش را می پوشید. جلوِ پنجره می ایستاد و ساعت ها به درختی که در حیاط خانه ی همسایه روبرویی بود زل می زد. برگ های درخت را می شمرد، روز به روز کمتر می شدند و مریضی اش شدیدتر می شد..آخرین برگ اگر می افتاد زندگی اش تمام بود. این حرف را مادر رزیتا به او گفته بود و علیرضا را مُجاب کرده بود بعد از سه سال قلم مو به دست بگیرد و روی درخت خانه شان برگ نقاشی کند. علی
از هجدهم تیر دیگه تاریخ و روز و ساعت از دستم رفت، فقط آلارم تنظیم می کنم که یادم نره برم سر کار، ولی بازم تاریخ دستم نیست، خدا رو شکر لیست های کلاس ها خودشون تاریخ و تعداد دارن.
امشب یهو حواسم جمع شد و فهمیدم دو سه روزی هم از مرداد گذشته و حساب کتاب من میگه دقیقا الان هفده روزه نیستی. یاد خواب های نصفه نیمه و بیداری های مشترک این هفده روزمون افتادم. یاد تک تک لحظه هایی که لابه لای پست های همین وبلاگ بدون اینکه خودت بدونی هستی! هستی! ولی این بودن ا
هتل اسپینو مشهد توضیحات و مشخصات
هتل اسپینو مشهد در سال 1393 افتتاح شده است.این هتل 3 ستاره دارای 36 واحد در 8 طبقه با ظرفیت 112 نفر در خیابان هفده شهریور مشهد بنا شده است.قرار گیری هتل اسپینو مشهد در خیابان هفده شهریور باعث شده است این هتل به ایستگاه متروی هفده شهریور، مراکز خرید و مجتمع گردشگری بابا قدرت و باغ خونی که از جاذبه‌ های گردشگری مشهد محسوب می‌شوند، دسترسی خوبی داشته باشد.
رستوران هتل اسپینو مشهد طیف گسترده‌ای از غذاهای ایرانی و بین
عکسی که نشانم داد عکس نیروگاه بود. ساختمانی سفید و گنبدی‌شکل و کمی آن‌طرف‌تر، دودکش بلندی که تا آسمان رفته‌بود. شبیه مسجدی با یک مناره.
هفده سال پیش، کنار مرد نشسته بودم. ظهر بود و از استکان چای‌اش بخار محوی بلند می‌شد. اخبار داشت راجع به نیروگاه هسته‌ای، گزارشی را نشان می‌داد. رآکتور هنوز تکمیل نشده‌بود. از مرد پرسیدم اگر آمریکا نیروگاه را بمباران کند چه می‌شود؟ مرد جرعه‌ای از چای‌اش را نوشید و با خونسردی گفت: هیچ. همه‌مان می‌میریم!
خوش اومدی به دنیا نفس من..
فرشته کوچولوی بهشتی..
یه ماه زودتر زمینی شدی
و حالا دو روزِ کنارت عشق میکنیم..
هنوز باورم نمیشه میتونم بغلت کنم.. نگاهت کنم..
زندگی منی..
زهراسادات قشنگم..
لحظه لحظه خداروشکر میکنم که تا اینجا هوامونو حسابی داشته..
دوستت دارم.. قد تموم دنیا..
.
به تاریخ تولدت چهارشنبه.هفده.بهمن.نودوهفت.
دیگر نمی‌توانم دنبال این سایه‌های بیهوده بروم، با زندگانی گلاویز بشوم، کُشتی بگیرم. شماهایی که گمان می‌کنید در حقیقت زندگی می‌کنید، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟ من دیگر نمی‌خواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم، نه به چپ بروم و نه به راست. می‌خواهم چشم‌هایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم.
| زنده به گور _ صادق هدایت |
 
یه دوست لازم دارم. دختر باشه. بیست و شیش هفت ساله. ترجیحا پولدار باشه، نبود هم نبود حالا. مجرد باشه و تنها زندگی کنه، یا فوقش با مادرش مثلا. دختر باخدا و پاکی هم باشه. 
آهان، مشکلی هم نداشته باشه که من این سه سال باقی‌مونده رو برم پیشش زندگی کنم. 
قدیمیا یه چیزی حالی‌شون بوده که گفتن دوری و دوستی. 
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
378
در سال 1392 خیلی فاز مذهبی داشتم و کلی با صوت سخنرانی ها کیف می کردم. هنوز هم اگر موقعیت باشه گوش میکنم. با ساخت این مجموعه قصد کار فرهنگی و تبلیغاتی و در عین حال تمرین تدوین صوت انجام میدادم. این هفده کلیپ بیشتر از آقای پناهیان و یکی دوتا از آقای عباسی هست . توصیه می کنم حتما چندتا رو گوش کنید. وقت زیادی نمی گیره مطمئن باشید.

ادامه مطلب
ضمن عرض سلام و خسته نباشید خدمت کارکنان محترم شرکت مخابرات ایران
دغدغه و مشکلات شما را درک می‌کنم نهایت تلاش من و اعضای هیات تخصصی بر این است که آنچه حق و عدالت است اجرا شود و من به عنوان رئیس باید نظر هفده نفر از قضات عضو هیات را به عنوان نظر هیات تخصصی منعکس کنم. به همه شما قول می‌دهم مطالب و مشکلاتتان را در هیات تبیین نمایم.
موفق و پیروز باشید.
﷽ ✅ خاطره‌ای زیبا از زبان مرحوم حجت‌الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی : ✍️ در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»!
ادامه مطلب
 
نمی دونم چه جوری گذشت....یهو این همه بزرگ شدم من؟؟
دچار بحران 18 سالگی شدم.کلییی آرزو داشتم که بهشون نرسیدم ولی عیب نداره
عوضش کلیییی رفیق تووووپ پیدا کردم اینجا :)
ورود خودمو به دنیای شگفت انگیز و خفن 18 سالگی تبریییییییییییک میگمممممممممم.
تبریک به خودم ، تبریک به شما ، تبریک به همه
عااااااااااشقتونمممممممم رفقاااااااااااااااااااااا
دیروز تولدم بود. الآن دقیقاً هفده سال و یک روز دارم! سال‌های قبل روز تولد و جشن تولد و تبریک تولد و همه‌ی این تشریفات برایم بی‌معنا بود. طوری که راحت از کنارش می‌گذشتم و گمان هم می‌کردم به نقطه‌ی خاصی رسیده‌ام که روز تولد برایم جذابیتی ندارد. اما این گرایش به بی‌تفاوتی، طی زمان برعکس شد و حالا حس خوب و شادتری نسبت به متولد شدنم در یک روز خاص دارم. حالا اینکه سال‌ها درگذر اند و اینکه هرسال به همان روز منحصرد بفردِ یادآور زاییده شدنم باز می
یه کتاب چهار جلدی خریده بودم، به هوای اینکه کتاب کودکه. چون پک بود نمی‌شد بازش کرد، منم ریسکو! خریدم رفت. البته قضیه مال آخرین جمعه‌ی پارساله، جمعه بازار کتاب و کمی ارزانی کتاب‌ها. اومدم خونه دیدم هیچ به بچه‌ی پنج سال و نیمه نمی‌خوره، ندادم به بره‌ی ناقلا. نمی‌دونم برای چه رده‌ی سنی‌ایه، شاید رده‌ی یه‌کم کمتر از نوجوانان باشه مثلا. امشب جلد دومشم خوندم :) جالبه که کتاب بزرگسال جذبم نمی‌کنه، کتاب کوچولوها رو شبی یه جلد می‌خونم.
حماسه تپه برهانی: بخوانید روایت آدم هایی که از جنس کوهند، محکم و استوار.
حماسه تپه برهانی : سیدحمیدرضا طالقانی
معرفی:
وقتی کتاب را شروع کردم خیلی نظرم رو جلب نکرد اما از سرکنجکاوی ان را کنار نگذاشتم. هرچه جلوتر رفتم برای خواندن آن مصمم ترشدم می خواندم و در خودم اشک می ریختم. شرح حال جمعی از رزمندگان است که همگی بوی شهادت می دهند.همگی رسیده اند به ورودی بهشت….. اصلا نمی توانم توصیفشان کنم. فقط باید سطرسطر تپه برهانی را با جان و دل بخوانی.
خلاصه:
:) هنوز نرسیدم کاملش کنم 
آخه
آخه شو وقتی کامل کردم میذارم 
اما! حس من نسبت به رفتارهای واکنشی ِ هیجانیم همونه که قبلا بوده: 
تنفر! و ناامیدی از خود! 
:| 
آاااه 
شروع مشاوره های جدید 
دکتر جدید 
داروهای جدید (مربوط به هفده سال قبل) 
و دوستم (همکارم) شماره م رو پیدا کرده و زنگ زده پنج بار! که اتوریجکت میشده پیام داده که میرفته تو هرزنامه که پاییز جان یه هفته است تو تلگرام جواب ندادی! :/ نمی دونم چکار باید بکنم :( بابا امروز فهمید مخالفتی نکرد موافقتی
بعد ازین که بهر دلیلی نشد روسری قشنگی که تو پاساژ آسمان هفده شهریور، در حدلالیگا پسندیده بودم رو بخرم و به جاش یه روسری خریدم که اصلا دوستش ندارم، و بعد از واکنش هایی که پس ازین قضیه از خودم دیدم، فهمیدم که تا چه حد افسارمو دادم دست هوای نفسم، و فهمیدم تا چه حد حقیر و سطح پایین شدم!
اگه بخوام در آینده، مثل اون پیرزن غرغروهایی نشم که چهارچنگولی چسبیدن به مال دنیا و تیرتخته هاشون، باید از همین حالا رو خودم کار کنم که دل نبندم به این متاع ناقابل گ
۲۷۳۲ - در حالیکه تا سال ۱۳۵۷ مهترین دستاورد رژیم پهلوی در عرصه فضایی دست‌کشیدن «محمدرضاشاه» و ولیعهدش بر روی تجهیزات فضایی آمریکایی‌ها بود(۱)، اما پس از انقلاب‌اسلامی با تلاش و همت محققان ایرانِ اسلامی، تاکنون حداقل هفده پروژه فضایی در ایران انجام شده و کشورمان جز ۱۰ قدرت فضایی دنیا است(۲).منبع: 1- www.youtu.be/KMtLXVhdkGU و 2- www.tn.ai/2089449
دانلود فایل اصلی
به تاریخ سنه ۱۳۳۶ه.ق هفده یوم بعد از عید نوروز برفی آمد یک زرع که تمام گوسفندها در صحرا تلف شدند. جهت یادبودحقیر سیدمصطفی عرض شد و سلام .اول وجود پدیده ناهمگون آب و هوایی و ضربات مهلک آن در جامعه ایرانی سابقه ای دیرینه دارد « آفتاب به آخر این بود . برف آمد دو شبانه روز و یخ بند افتاد هفته ای ، و این از عجایب الدنیا بود وذلک فی سنه ستین و خمسائه»(سال ۵۶۰ه.ق) تاریخ بیهق ص۴۹۵و نقل شفاهی بارش یک میل معادل سه متر برف در ۱۰خردادیاهفتادم بعد از عید در سد
<p
style="text-align: justify;"><span style="font-family:
tahoma, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small; color:
#000000;"><a title="نمایشگاه بین المللی مشهد"
href="http://www.hotel-mashhad.ir/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF"
rel="alternate noopener noreferrer"
target="_blank"><span style="color: #000000;">نمایشگاه
بین المللی مشهد</span></a></span></p>


<p
style="text-align: justify;"><span style="font-family:
tahoma, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small; color:
#000000;">نمایشگاه بین المللی&nbsp;مشهد&nbsp;از برگزا
در از جایی زندگی هستم که نمی دونم چی درست و چی غلط است.
زمانی که برای خانم ب وضعیت حقوقی اش را طی یک سال اینده تشریح می کردم فکر کردم من پایان دویدن تو دادگاه را می دونم.اما اینکه تصمیم درستی هست یا نه را نمی دونم ..
ادم می تونه برای دیگران نسخه حقوقی بپیچد اما نمی تونه تصمیم بگیره هر جنگیدنی ارزش داره با نه !
باجنگیدن غرور ادم  برمی گردد یا با رها کردن ارامش برمی گردد ...
به شخصیت ادما برمی گردد یا یک امر مطلق است که ما سعی می کنیم نسبی نشونش بدیم؟
.
یکی از دوستانم بعد از کلاس مرا تا جایی رساند. خیلی با هم صحبت کردیم، خیلی درد دل کردیم. میگفت: خواهرم هفده سال هست که کانادا اقامت دارد. خودم هم چند باری کانادا رفته ام، اما بعد از چند روز دلم میگیرد. سوار هواپیما میشوم و برمیگردم. اصلا من دلم لک میزند برای فحش دادن های ملت پشت چراغ قرمز! دلم تنگ میشود برای صف های بانک...به زاینده رود اشاره کرد و گفت: اصلا دلم برای مادرم تنگ میشود. نگاه کن، مادرم چطور آغوشش را برای من باز کرده، نگاه کن از شکنج موها
دیروز تولدِ قمری‌م بود ... یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))
دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن؛ آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))
من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شادتری
دیروز تولدِ قمری‌م بود ... یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))

دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن، آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))

من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شا
روزی که شروع کردم فقط  یک دختر هفده ساله بودم
حالا وقتی به خواسته ام میرسم
یک دختر بیست ساله می شوم
هیفده سالگی،  هیجده سالگی و نوزده سالگی ام
به اشک و اه گذشت
به غم و نرسیدن گذشت
به خواستن و نتوانستن گذشت
من حتی اگر به خواسته ام برسم به ماه ها روانشناسی و کمک نیاز دارم تا دوباره به خودم برگردم اگر برگردم 
سه سال اسیر شدن کم نیست 
سه سال اسیر چنگال نرسیدن شدن کم نیست
میترسم سکته کنم و مادرم دق بکند 
میترسم پدرم از نبود من گریه کند 
میترسم سکت
 
یک فرمانده نظامی روسیه از حملات تروریست‌ها به مواضع ارتش سوریه در ادلب خبر داد و ضمن بیان اینکه هفده نظامی سوری جان باختند، گفت که حدود دویست تروریست نیز کشته یا زخمی شدند.
«یوری بورکنوف» رئیس مرکز صلح روسیه در سوریه اعلام کرد که گروه‌های تروریستی دیروز به مواضع ارتش سوریه در جنوب استان ادلب حمله کردند و درگیری سختی میان طرفین در گرفت.
 
به گفته بورکنوف، هفتده نیروی نظامی ارتش سوری در حملات تروریست‌ها در ادلب جان باختند.
ژنرال بورکنوف ر
الان که توى ماشین نشستم و سرم رو تکیه دادم به شیشه سرد ماشین دارم به دختر بچه پست قبل فکر میکنم:(…خیلى تنهاست و سرد…خیلى داغونه!!!خدایا امشب رو تو هواش رو داشته باش…تو جاى حق نشستى بهش نگاه کن!!اون معصومیت نذار از بین بره…هنوز صداى جیغش و اون خونى که روى دماغش جارى بود جلو چشم هامه:(…کاشکى!!کاشکى یه قدرتى داشتم میتونستم نجاتش بدم…اما من هیچى نیستم!
همین که میفهمم هیچ کارى از دستم برنمیاد حالم از خودم بهم میخوره…اون مادر خراب کودکى اون بچه ر
 
رویداد همفکر چیست؟
همفکر یک بستر و رویداد هفتگی( همفکر سقز دو هفته یک بار برگزار می شود) است برای ایده پردازان، طراحان، برنامه نویسان، سرمایه گذاران، مشاوران، کارآفرینان و سایر افراد علاقه مند به ایجاد کسب و کار که می‌توانند گرد هم آمده و به تبادل اطلاعات و ارتباطات حرفه ای و تجربه هایشان با یکدیگر بپردازند و در مورد کسب و کارشان، استارت آپ ها، علاقه مندی ها و ایده هایشان با یکدیگر گفتگو کنند.تا الان هفده همفکر با موفقیت برگزار شده، این
 ژانر: رمانتیک ، فانتزی ، کمدی ، مدرسه ای
 امتیاز: 9.2 از 10
 زبان: کره ای
 سال انتشار: 2019
 رزولوشن تصویر: 1080p | 480p | 540p | 720p
 زمان: 45 دقیقه ( ۳۲ قسمت ) 
 فرمت: MKV
 حجم: 200-2000 مگابایت
 محصول: کره جنوبی
 کارگردان: Kim Sang Hyub
خلاصه داستان: یون دان اوه (Kim Hye Yoon) دانش آموز هفده ساله از خانواده ثروتمندیست که از یک بیماری قلبی دائم العمر رنج برده و به زودی میمیرد. نامزد او بک کیونگ (Lee Jae Wook) است که به دان اوه علاقه ای ندارد، به همین خاطر یون دان اوه تصمیم میگیرد که عشق
هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دخترخاله اش. 
 عروسیش خانه ی پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره ! 
 همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید. می گفتند: پسر فلانی خراب کاره. 
عروسیش را دیده بودند. گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون هانیست. 
یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6
دانه ای در بیابان افتاد،لبخندهایش اشک شد تا دل دلبر به درد آید و باران چشمانش جنگلی را پدید...اسمان دلبر بارید و بارید و اکنون دانه بی دل،هفدهمین سال زندگی اش را به پایان رساند.بی دل بودنش ثمره قلبی ست که در بارگاه حق گرو گذاشت تا حلالش کند آقا جان...معجزه که میشود،قلبش به ناگاه سرجایش بازمیگردد تا عاشق تر شود(: تولدت مبآرک  لبخند برعکس من(:(میخواستم آخرین نفری باشم که امروز بهت تبریک میگه تا یادت نره امروز ی نفر حسابی عاشقت بود..بیخیال اینهمه ا
آخرین نفسامه و بی تو 
دارم حس می کنم که میمیرم 
 
چقدر حال داد شنیدن این آهنگ بعد از یه خستگی مفرط 
 
واقعا چه تایمهای زیادی رو در طول این زندگانی نکبت بار در آهنگ ها غرق میشدم... خدا من رو نجات داد از غرق شدن! ولی من عادت کردم به اون خودکشی و تباهی
خوبه که مدتهاست با آهنگها فاز نمی گیرم. دچار ناگیرایی شدم. بیماری ناگیرایی!
 
الان با مازیار زدیم و رقصیدیم ... دیوانه وار
 
به هفده هیجده تا خواننده پر و پاقرص نیازمندیم! این یک
دو اینکه کاش اسلحه رو از
با عرض سلام و خدا قوت خدمت همنوردان گرامی باشگاه 
با توجه به قطعی اینترنت و عدم اتصال به شبکه های اجتماعی موقتا از همین پایگاه اخبار و اطلاعیه ها به سمع و نظر شما عزیزان می رسد ؛ 
 
 
۱: برنامه آمادگی جسمانی هفتگی گنبد باز
فردا سه شنبه مورخه ۲۸ آبان ماه
ساعت: ۷:۰۰ 
کرایه : ۵ هزار تومان 
۲- صعود به قله کرکس
زمان : جمعه ۱ آذر  
ساعت : ۵ صبح
کرایه : ۲۰ هزار تومان 
مکان تجمع ؛ جنب مدرسه هفده شهریور 
روابط عمومی باشگاه کوهنوردی کاراکال بادرود
گزارش تصویری از تیم شهرستان اقلید باشگاه آسیا (برادران مسموعی) در تاریخ ۱۶ و۱۷ اسفندماه نودوهفت شرکت در مسابقات بین‌المللی کرمان باحضور کشورهای عراق،عمان،افغانستان، آذربایجان و ایران که تنها نماینده فارس تیم اقلید خوب درخشیدند و دستاورد هنرجویان با هفده شرکت کننده شش نفر مقام دوم وهفت نفر مقام سوم بوده ودرآخر تشکر میکنم از جناب آقای مبارکی ریاست محترم هیأت استان با حمایت خوب ایشان مایه دلگرمی تیم های استان می باشند.
I thought you were the one, listening to my heart instead of my head
 
اشتباه میکردم . ولی حالا دیگه اون روزا تموم شدن. خوب و بد همه چی باید به گذشته سپرده شه. 
باید برای آینده م تلاش کنم. باید بدون تو همه چیو بسازم. تنها بدون تو. فقط و فقط خودم.
تو نامردو گذاشتم کنار
دیگه تموم شدی. از این به بعد من جدیدو میبینی. البته تو دیگه قرار نیست منو ببینی. منم قرار نبست تورو ببینم. پس از این به بعد من جدید یه دنیای جدید میسازه. 
تنها پشت و پناهمم من بعد خداست و نه هیچکدوم از بنده هاش. 
دیگه
   جملات قصار امام خمینی در باب ایام الله دهه فجر و 22 بهمن










 
جملات قصار امام خمینی در باب ایام الله دهه فجر و 22 بهمن
پانزده خرداد مبدا نهضت اسلامى ایران است.
واقعه پانزده خرداد ننگ بزرگى براى هیات حاکمه به بار آورد. این واقعه
‏فراموش شدنى نیست. باید پانزده خرداد و نوزده دى جاوید و زنده نگه داشته
شود تا جلادى‏ شاه از خاطره‏ ها نرود، و نسلهاى آتیه جرایم شاهان سفاک را
بدانند. من روز پانزدهم خرداد را براى همیشه عزاى عمومى اعلام مى‏
چه‌قدر همه‌جا پر از خشونت‌ست. می‌خواهم این جمله‌ی به نظر آبگوشتی‌ام را با یک جمله‌ی آب‌گوشتی دیگر به غایت برسانم: و چه‌قدر هیچ‌کس به هیچ‌کس اعتمادی نمی‌کند. نه. من از بلاهای احتمالی‌ای که ممکن است سرم بیاید نمی‌ترسم. جسارت مواجهه و دفاع از خودم را دارم. من از روترشی این جماعت و پاچه‌گیری بی‌مناسبتشان در رنج و واهمه‌ام.من را چپانده‌اند میان بزرگ‌سال‌ها. من بزرگ‌سال نیستم. من از جامعه‌پذیری بیزارم. از یادآوری اینکه بالاخره و در ش
کنار بلوار بعثتم 
همکارمو از قوامی انداختم تو بعثت و تا نزدیک هفده شهریور بردمش 
هرچی هم گفت مسیرته مسیرته گفتم خونه مادربزرگم تو بعثته 
ولی مادربزرگ تو آیسیو هست 
تازه نمی بود هم که من هیچ وقت جایی تنها نرفتم 
یبار دیگه هم همکاریو بردم شهرک! و بهش گفتم خونه مادربزرگم تو نوره 
راست گفته بودم اما 
من که نمیخواستم اونجا برم 
خانم میم نمی دونه من الان کنار خیابون ایستادم و حوصله ی خونه رو ندارم 
نمی دونه دارم فکر می کنم کجا برم و چکار کنم 
نمی
امروز رفتم مصدق. یه مودم مبین نت داشتم که بردم مرجوع کنم. هوای اتوبوس کلافه کننده بود. فکر کنم راننده به جای کولر، بخاری روشن کرده بود.
پسری صندلی جلوی من نشسته بود. حداکثر شانزده هفده ساله. همون لحظه ای که اومدم تو اتوبوس محو زیبایی خیره کننده اون شدم.
موهایی طلایی، پوستی مثل برف، چشم هایی رنگی، بدنی کاملاً متناسب. تا به حال در عمرم کسی رو به این زیبایی ندیده بودم.
دوستش کنارش نشسته بود. با هم میگفتن و میخندیدن. هی عرق میکرد. یه دستمال کوچولو دس
تلویزیون روشن بود. دختره‌ی کره‌ای، نصف شب، کنار دریاچه نشسته بود. بعد تو روز کنار گندم‌زار طلایی رکاب می‌زد. بعد بارون شدیدی میومد و تو ایوان نشسته بود و تماشا می‌کرد. بعد داشت با ولع غذا می‌خورد. تمام موقعیت‌هاشو دوست داشتم. غذا خوردن، دوچرخه‌سواری، اون نورِ فوقِ نشاط‌بخش و رنگ طلایی طبیعی، سکوت نیمه‌شب و آب، بارون. دوست داشتم یعنی دلم می‌خواست همون لحظه بومی‌سازی‌شده‌ی اون موقعیت‌ها برام پیش میومد. ولی خب چرا نمی‌فهمم زندگی در ل
چه مدت لازم بوده استتا کلمۀ عفوبر زبان جاری شود؟تا حرکتی اعتماد انگیزانجام گیرد؟بیا تا جبران محبت‌های ناکرده کنیم.بیا آغاز کنیم.فرصتی گران را به دشمن‌خوییاز کف داده‌ایم؛و کسی نمی‌داند چقدر فرصت باقی استتا جبران گذشته کنیم.دستم را بگیر!
 
مارگوت بیگل با ترجمه احمد شاملو
 
پانوشت:
من شعرهاى این شاعر رو با این ترجمه خیلى دوست دارم.... بى نهایت...
توان انتخاب کردن ندارم.
این لینک رو ببینید ... چقدر زیباست...
http://elhamiyan.blog.ir/post/48
خیلی دنیای بدی شده ....الان که بیست و شش سالمه احساس سیری از دنیا کردم
لعنت به دنیای سرگردون .....یادمه چهارساله بودم هرکی میگفت چن سالته میگفتم هفت سالمه
وقتی هفت ساله شدم به خودم گفتم دیگه بزرگ نمیشم یدفه چشامو باز کردم دیدم شدم هفده ساله
باورم نمیشد الان که بیست و شش ساله شدم دیگه واسم عادی شده هیچ شوقی ندارم میدونم تا چشامو باز کنم شدم شصت ساله
یادش بخیر دوران نادانی کودکی فقط فکر بازی گوشی بودم خیلی دوران شادی داشتم حیفففففف
کاش
اول آدم پی
خُب خیلی مفتخرم که الآن مستند زندگی تیلور سویفت عزیز رو دیدم. راستش خیلی الهام بخش بود. از بچگی میدونست چی میخواست و همه ی توانش رو گذاشت، اصلاً مگه ممکنه شخصی هر چیزی که داره رو ریسک کنه و تهش نشه؟! تیلور از لحظه های خیلی سختی عبور کرده... از تحقیر شدنش توسط کانیه وست ، تازه جلوی اون همه آدم، تازه وقتی هفده سالته و حساسی :'( تا سرطان مادرش، تجاوز جنسی و... چه قدر واکنش ها و تصمیماتی که توی زندگیش داشته بود هوشمندانه بود... واقعا اسطوره گونه بود. نمی
راستش رو بخواین روزی که عنوان وبلاگ و متن بالایی رو نوشتم خیلی حواسم به عواقب کارم نبود :دی
ولی الان که دیدم چند نفری لطف کردن و من رو دنبال کردن به خودم گفتم ای دل غافل! حتما این بندگان خدا به امید  خوندن « روزنوشت‌های یک پزشک گمنام» اینجا رو دنبال کردن. خصوصا تو این روزای کرونا بعید هم نیست مردم فک کنن قراره راجع به کرونا اینجا چیزی نوشته بشه.
این شد که به خودم واجب دونستم بیام و توضیح بدم که اگر به امید این قضیه اینجا رو فالو کردید من فعلا شر
این قدر استرس دارم ، نگرانم ، ناامیدم .انگار به ته خط رسیدم. نه کرونا نگرفتم.
متوجه شدم سینا با یه خانم در ارتباطه
انگار دنیا رو سرم هوار شده
هنوز زخم قبلی خوب نشده ، یه زخم دیگه
زندگیمون داشت جوونه میزد دوباره
آخه چرا این کارا رو میکنید؟ امید و زندگی زن خونه رو از بین میبرید؟
دیگه حتی تو تصورم هم نمی گنجه که مردا وفادار باشم ، نمیگنجه که مردی پای زنش بایسته
باور نمیکنم مردا زن را به خاطر خودشان دوست داشته باشم ، و...
این همه سال واسه زندگی وقت بز
 حدوداً سه ماه و نیم از شروع فراغت می‌گذرد. تقریباً هیچ کار مفیدی نکرده‌ام. بنا را بر این گذاشته بودم که مشغول ادبیات نشوم، چون سال‌های آینده به اندازه‌ی کافی زندگی‌ام را احاطه می‌کند. وقتم را صرف ادبیات نکردم و قید باقی کارها را هم زدم. ساعت‌های متوالی راه رفتم و آهنگ گوش دادم و رقصیدم و رفیق‌بازی کردم و انرژی گذاشتم تا رابطه‌ای را سروسامان دهم. به حدّ بطالت این چندماه نیاز داشتم؟ فکر می‌کنم بله. به همه‌ی زل زدن به سقف‌های یا پرخواب
هتل سیمرغ مشهد یکی از هتل های سه ستاره خیلی خوب مشهد می باشد که در سال 1389 در میدان هفده شهوریور افتتاح گردید . و جهت ارائه خدمات بهتر در سال 1395 نوسازی گردید . این هتل دارای 76 واحد اقامتی با اتاق هایی دلباز و راحت می باشد . هتل سیمرغ مشهد در نزدیکی و جوار حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) واقع شده است و با توجه به فاصله کمی که تا حرم مطهر دارد , از این رو هتل سیمرغ مشهد را می توان از جمله هتل مشهد نزدیک به حرم به شمار آورد. این هتل سه ستاره دارای واحد های شیک
امروز، داشتم می مُردم. اما تو نبودی. 
امروز، همون طور که صدای بوق ممتد از توی سرم قطع نمی شد و آدم ها، فقط سایه های سیال و سیاهی بودند که جلوی نور رو گرفته بودند، دنبال تو می گشتم؛ می خواستم بلند شم و پیدات کنم و بهت بگم که خوبم، که نگرانم نباش، اما یادم میومد که تو نیستی، که نمی دونی افتادم روی زمین و دست هام، پاهام، سرم، کمر و شکمم ورم کرده و تک به تک، دارن خاموش می شن. تو نبودی که بخوام به خاطر تو، بلند شم. نبودی و این نبودنت فقط، دلسرد ترم کرد.
تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..
با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.
با حضور عمه هاش و شب با خانواده خودم..
با مقداری حواشی..
امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..
من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..
سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..
ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..
امسال چون اولین تولد دخت
چند روز پیش که ساعت هشت امتحان چندتا از برونرها رو داشتیم
استاد دیر رسید و  مراقبها خودشون شروع کردن به پخش کردن برگه ها ما هم
شروع کردیم به پر کردن مشخصات: نام، شماره دانشجویی و ... و من طبق معمول
اول رفتم سراغ سوالهای تستی: بهترین زمان برای آموزش به مادر باردار ..."
در حین شوک بودن از دیدن این سوال متوجه صدای بچه ها شدم که کم کم داشت
بلند میشد که آی این چه سوالایی و فلان. مراقبها به اشتباه برگه های
امتحانی مادر و نوزاد رو پخش کرده بودن. آقا سری
سرخپوستان امریکا در موقع حمله سفید پوستان به مراکز امریکا طلای بسیار داشتند و اهمیت چندانی برای آن قائل نبودند و در ازای مقداری غذا همه را به سفید پوستها می بخشیدند. 
می گویند اعرابی که مداین را غارت کردند نیز طلاهای به دست آمده را در بازار کوفه با نمک عوض می کردند و از این که در این معامله برد با آنها بوده است مباهات می نمودند .
 در سالهای 1338 و 1339 به ترتیب در حدود ده و هفده میلیون دلار طلا وارد ایران شده است . بد نیست بدانید که بانک ملی ایران در
شب جمعه به یاد امام و شهدا

به یاد دانش آموز شهید

بسیجی هفده ساله

"شهید نصرالله (علی) هادی
زاده صفاری" 




متولد = قزوین

.

گردان حضرت محمّد رسول الله {صلوات الله علیه}

لشگر هفده حضرت علی ابن ابیطالب {علیه
السلام}

.

شهادت = ۱۳۶۳/۱۲/۲۴

شرق دجله، عملیات بدر

.

آرپی جی زن گردان بود

و نبرد عاشورایی کرد

و سرش را هدیه به خدا کرد

.

.

مزار = گلزار شهدای قزوین

.

.

بخشی از وصیتنامه شهید
:

.

« خدایا شاهد باش

که از تمامی مظاهر مادی بریده ام

تا به تو پیوستم

.

 
 
دندان عقل چه زمانی بیرون می زند؟
معمولا چهار دندان عقل رشد می کند که هر یک در انتهای یه سمت قوس دندانی بیرون میزند. معمولا بین هفده تا بیست و
یک سالگی دندان های عقل شروع به بیرون زدن می کنند. گاهی اوقات دندان های عقل بیرون نمی زنند و در زیر لثه می مانند
و یا تنها بخشی از آنها بیرون می زند. به این حالت نهفتگی دندان گفته می شود.
نمی‌توان جلوی نهفته شدن دندان را گرفت اما می‌توان با چکاب های منظم دندانپزشکی و تمیز کردن موثر دندان‌ها و نظارت بر
زنگ اول علوم‌فنون داشتیم. معلممون گفت امتحانا رو صحیح نکرده. بچه‌ها گیر دادن که خانم بدید حیدری صحیح کنه. معلممون گفت: "بذار برگه خودشو صحیح کنم ببینم چند می‌شه!" تابستون(یکی از بچه‌ها) گفت: "خانم این بیست می‌شه. می‌شینه سوالای فیزیک بچه‌های تجربی رو حل می‌کنه*، دیگه علوم‌فنون که چیزی نیست براش!" معلممون گفت: "واقعا؟" گفتم: "داره پیازداغشو زیاد می‌کنه خانم، از این خبرا هم نیست!" تابستون دوباره برگشته می‌گه: "چرا خانم، من بودم دیگه. سوال امت
اسنپ‌فود یه کد تخفیف بیست تومنی بهم داد امروز، برای اولین سفارش. منم باهاش یه پرس چلوکباب برگ، هفده تومن و یه دونه ماست، هزار تومن سفارش دادم که با دو تومن هزینه‌ی پیک بشه بیست تومن بعد از ثبت سفارش هم باز یه کد تخفیف ده تومنی برام فرستاد که سفارش دوم رو هم بدم حالا من می‌خوام تبلیغشو اینجا بکنم بچه‌ها برید تو اسنپ‌فود عضو بشید و ترجیحا کد معرف رو بزنید که پنج تومن تخفیف به شما و معرفتون بده و بعد انقدر ازش چیزی نخرید (حدود یک سال) که خودش ک
"عناصر مورد نیاز گیاه برای رشد چیست؟"
گیاه برای رشد و نمو خود به هفده عنصر نیاز دارند. این عناصر شامل کربن، هیدروژن، اکسیژن ، نیتروژن ، فسفر ، پتاسیم ، کلسیم ، منیزیم ، گوگرد ، کلر ، آهن ، منگنز ، روی ، بور ، مس ، مولیبدن، نیکل می باشد.
این عناصر اکثرا از طریق ریشه به گیاه میرسند اما بعضی گیاهان مثل گیاهان گوشت خوار از طریق اندام های ویژه این عناصر را به دست می آورند.
سلام و عرض ادب،
من پسری هفده ساله و سال آخر می باشم و همچنین بسیار هم مذهبی هستم. چند وقتیه که فکر میکنم به یک خانم بزرگتر از خودم علاقه پیدا کردم. این خانم حدودا چهار سال و چهار ماه از من بزرگتر هستند. من مقدار کمی ایشون رو میشناسم ولی ایشون من رو نمیشناسن. این در حالیه که حتی یک بار از نزدیک ندیدم شون و اصلا صورت شون رو ندیدم، حالا میشه برادران راهنماییم کنید از کجا بفهمم که من واقعا به ایشون علاقه دارم؟
ادامه مطلب
«در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقهٔ زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه می‌خواندم، نمی‌فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم. به‌طوری‌که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث
#معرفی_کتاب ..کتاب سلوک روایت عاشقى قیس بر دخترى است که با او هفده سال اختلاف سنى دارد. و حالا قیسى که در شصت و شش سالگى، معشوق را سرزنش میکند که چرا باید عاقبت چنان عشق سوزانى، چنین زمهریرى مى شد؟قیس نماد مرد شرقى، زن را از آن خود میدانسته، گویى شى اى بوده که به او تعلق داشته که از براى او آفریده شده بوده و از آن رو که همچون همزاد و همنامش “مجنون”، خود را در معشوق و معشوق را در خود ذوب مى بیند، توان درک این جدایى را ندارد، گویى پاره اى از روحش را
گاهی وقت ها اجازه میدم سکوت در بین من و محدثه تخت قدرت را بگیرد. گاهی وقت ها باید سکوت کرد، باور دارم هیچ کلمه ای یا حتی بوسه ای نمی تواند جایگاه عشقبازی سکوت را بگیرد. لا روشفوکو، فیلسوف اخلاق اهل فرانسه در قرن هفده، اصل مشهوری دارد که می‌گوید «بعضی مردم اگر نشنیده بودند که چیزی به اسم عشق وجود دارد، هیچ‌وقت عاشق نمی‌شدند.» برای من می تواند درست باشد اگر محدثه را ندیده بودم.دیروز محدثه پرسید: به نظرت کنارت خوشبخت می‌شم؟!گفتم: جوابش پیش خود
در هفده سالگی عاشق پسری شده بودم که تاکنون در زندگی‌ام ندیده بودم‌اش! من فراتر از عشق در یک نگاه عمل کرده و به درجه‌ای از مهارت رسیده که به عشق بدون نگاه دست یافته بودم! اگر از کم و کیف این عشق بپرسید همینقدر می‌گویم که با حسام در چتروم آشنا شده بودم. پس از سه ماه چت‌های شبانه‌روزی بالأخره اولین ملاقاتمان در پارک پرواز تهران رقم خورد. سه سال از آن ملاقات گذشت و هر روز بیشتر از دیروز دل‌بسته حسام می‌شدم.حالا که این متن را می‌خوانید بالای سی
این دو روز نذری داشتیم انقدر راه رفتم و کار کردم که الان جنازه ام بشدت خسته ام و ناتوان شدم مثل آدمی که مدام دارن هلش میدن بهش مسیر میدن و تو مجبوری اطاعت کنی در حالی که گاهی حس میکنم حس نفس کشیدن ندارم و درس چیز بدی نیست خیلیم خوبه ولی هفده سال مدام درس خوندن حالت رو میگیره خوش حالم و شاکرم که به آرزوم رسیدم ولی خسته ام دلم آرامش میخواد نه این طور زندگی کردن رو اینطور دویدن رو بعضی وقتا بهش فکر میکنم حالم بد میشه بعضی وقتا هم میگم سخت نگیر میگذ
simorgh hotel mashhad


هتل سیمرغ مشهد هتلی نوساز است که در سال ۱۳۸۹ در مشهد ساخته شده است هتل سیمرغ مشهد واقع در میدان هفده شهریور است و در ضمره هتل های خوب 3 ستاره مشهد مقدس میباشد که ۷۶ اتاق در مجموع  ۲۳توان ظرفیت دهی 230 تخت را داردهتل دارای آسانسور برای 7 طبقه خود است و همچنین نزدیک به حرم مطهر حضرت امام رضا (علیه السلام) است.هتل با مکانی خوب مناسب مشتاقان تور مشهد است.آدرس هتل: مشهد، میدان 17 شهریور، نبش تقاطع صدر میباشد.شما عزیزان و مشتاقان زیارت حرم
با گذشت هفده سال از فوت حیدر علی اف، هر ساله پدیده حیدر علی اف هر چه بیشتر مورد ادراک قرار می گیرد و خدمات وی در عرصه دولتمداری جمهوری آذربایجان هر چه عمیق‌تر درک می گردد.
نود و هفت سال از زادروز رهبر ملی ملت جمهوری آذربایجان حیدر علی اف می گذرد. حیدر علی اف که به تاریخ 10 می 1923 در نخجوان چشم به جهان گشود از نقشی استثنایی در تاریخ و سرنوشت ملت خویش برخوردار است. دوره فعالیت حیدر علی اف به عنوان سیاستمداری دوراندیش و دولتمردی باتدبیر درخشانترین
شنبه من کلاس نداشتم برنامه ی دانشگاه هم ارزش نداشت که به‌خاطرش روز تعطیلم برم دانشگاه.مامانم میخواست برای روز دانشجو سوپرایزم کنه کیک خریده بود اما از شانش زیباش خودم در رو براش باز کردم با اینکه کیک رو گذاشته بود زمین اون گوشه دیدمش و گفتم این چیهه؟ مامانمم گفت تو روحت تو چرا در رو باز کردی میخواستم سوپرایزت کنم -_- 
گذاشتیمش تو یخچال تا اینکه شب شد بابام اومد مامانم گفت پاشو لباستو عوض کن میخوایم عکس بگیریم !! منم که مریض بودم با هزاران بدب
دانلود کتاب ره افسانه
 
بروج – کتاب ره افسانه با ویراست جدید و اضافات
در این مجموعه علاوه بر ویراست مطالب گذشته، نقد حدیث وصیت و هفده پیوست دیگر نیز اضافه شده است.
در این مجموعه مطالبی در اثبات سید نبودن احمد بصری، نقد حدیث وصیت و استفاده از آن توسط شیخیه و علیرضا پیغان، لزوم تکلم مدعی امامت به زبان های مختلف، نقد روایت های به کار گرفته شده در مذمت فقها، تناقضات فقهی احمد اسماعیل و موارد دیگر ذکر گردیده است.
 
دانلود کتاب
امروز ده آبان جالب بود اما کند پیش رفت.
صبح بازم از شدت کم خوابی گیج بودم نمیدونم این کم خوابی هارو کی قراره جبران کنم.
چند هفته ای میشه که آبریزش بینیم زیاد شده نمیدونم به چی حساسیت پیدا کردم.
امروز فیلمبرداری هم داشتیم که بچه ها کلاسشون زود تعطیل شد رفتن.
نهار این هفته رو رزرو نداشتم و فلافل خوردم احساس میکنم از غذای فست فودی خسته شدم.
به یکی از بچه ها برای ذخیره کانتکت گوشیش کمک کردم چون میخواست ریست فکتوری کنه.
کلاس بعد ازظهر بد بود خدا رو ش
توی تمام هفده سال زندگیم هیچ وقت به اندازه ی الانم تنها نبودم،
۳هفته از حرف نزدن با بهترین دوستم و بیشتر از یک سال از حرف نزدن با میگذره.
(خیلی سخته کنار اومدن با اینکه نزدیکترین آدمای زندگیت باهات سرد و غریبه بشن)
یک ماه دیگه هم امید قراره بره سربازی و تا دوماه ممکنه برنگرده.
 
روزا دارن میگذرن و من دارم با کتاب خوندن،آهنگ گوش دادن،تست زدن و فیلم دیدن روزامو شب میکنم.بعضی وقتا هم که از این یکنواختی خسته میشم میرم سراغ اون دفترچه ای که با خوندن
کاش بودی مادر. توی گوشی‌ام چندتایی اس‌ام‌اس از تو هست. مربوط می‌شود به دی ماه پارسال. وقت‌هایی که دلم برایت تنگ می‌شود، بارها و بارها مرورشان می‌کنم. کاش جایی از تو صدایی بود، که می‌شد به آن گوش کرد. و تو را به یاد آورد. چقدر دلم برایت تنگ شده...دیروز رفته بودم خانه آریان. مادرش را بعد حدود هفت سال دیدم. و عجیب یاد تو افتادم. همان لحظه اول که دیدم‌ش یاد تو افتادم. او هم انگار من را که دید یاد تو افتاد. از تو حرف زد. یعنی نمی‌شد باشی؟ و امشب می‌
دروازه قرآن
اگر از سمت اصفهان وارد شیراز شوید، در مدخل ورودی شهر، طاقی بزرگ وجود
دارد که باید ماشین ها از زیر آن عبور کنند. این بنای جالب به دروازه
قرآن مشهور است و علت این نام، قرآنی است که در محفظه ی بالای به دستور
عضدالوله دیلمی قرار داده شده تا مسافرین و میهمانان شیراز به سلامت گذر
کنند.
شیراز در گذشته شش دروازه داشته که امروز تنها همین "دروازه قرآن" باقی
مانده؛ این دروازه به دستور  عضدالوله دیلمی در مدخل تنگ الله اکبر ساخته
شد. با گذ
متن زیر رو که از کتاب رسوایی در بوهم است بخونید.
*      *      *      *      *
-تو می بینی ولی توجه نمی کنی.تفاوت روشنی بین این دو حالت وجود دارد.مثلا تو پلکانی را که از سرسرای پایین به این اتاق می رسد بارها دیده ای.
-بله،بارها و بارها.
-چند بار؟
-صدها بار.
-پس بگو این پلکان چند پله دارد؟
-چند پله؟نمی دانم.
-نگفتم؟تو توجه نکرده ای.ولی بارها دیده ای.نکته ای که می خواستم روی آن تکیه کنم همین است.من می دانم که هفده پله دارد،چون هم دیده ام و هم توجه کرده ام.
*   
امروز مطلقا ۱۷ هستم!
در واقع نمی خواستم مطرحش کنم ولی واقعا داره اذیتم می کنه. خب سر صبح که مدرسه بودم دوستم بهم هدیه داد و می دونین من یه لحظه یاد هدیه ی خودم افتادم(هدیه ای که من برای تولدش داده بودم) و اندکی، فقط اندکی خجالت کشیدم:| چون روز تولد به نظرم روز متفاوتی نیست و اون زمان جیبم شپش می پروند بهش یکی از کتابای خودمو دادم:| بله. و بازهم در نظر خودم مهم نبود. ولی امروز به این نتیجه رسیدم که شاید باید از جانب مردم هم به قضیه نگاهی کرد. یعنی در
متن زیر رو که از کتاب رسوایی در بوهم است بخونین.
*     *     *     *     *
-تو می بینی ولی توجه نمی کنی.تفاوت روشنی بین این دو حالت وجود دارد.مثلا تو پلکانی را که از سرسرای پایین به این اتاق می رسد بارها دیده ای.
-بله،بارها و بارها.
-چند بار؟
-صدها بار.
-پس بگو این پلکان چند پله دارد؟
-چند پله؟نمی دانم.
-نگفتم؟تو توجه نکرده ای.ولی بارها دیده ای.نکته ای که می خواستم روی آن تکیه کنم همین است.من می دانم که هفده پله دارد،چون هم دیده ام و هم توجه کرده ام.
*     *
دیروز بعد از صبحانه، همسرم کتاب دختر شینا را برداشت و باز
کرد و شروع کرد به بلند بلند خواندن. آن صفحه ای بود که قدم خیر تیپ مردانه زده
بود و رفته بود روی پشت بام و برف ها را تمییز می کرد، در حالی که باردار بود و پا
به ماه. او می خواند و بغضی چنگ می انداخت به گلویم. یکی دو صفحه ای خواند و بعد
چند کلامی راجع به صبوری و رنج های این بانوی بزرگ صحبت کردیم و برای روح بلند او
و همسرش، حمد و صلواتی تقدیم کردیم. بعد آن داشتم چرخی در
اینستا می زدم که پستی دیدم
سلام 
خوبی?
در چه حالی? 
جیغ نکش احمق، داری زندگی خودتو با این جیغ ها به باد فنا میدی 
گاو نباش 
به جای جیغ گریه کن 
سعی کن 
سعی نکنی هفده هجده سال بعد می بینی نمی تونی بدون جیغ زدن گریه کنی
تازه کاش یاد بگیری بریزی تو خودت، فوقش هیستریک میشی دیگه 
 
 
یه چیز دیگه 
از اون کتابها و درسهایی که یه سره بهت گفتن شما فقط درس بخونین ما چیز دیگه ازتون نمیخوایم و تو هیچوقت نخوندی، چیزهای خیلی خیلی مهمتری هم وجود داره 
آره سیرابی پاک کردن واقعا مهمه 
خیل
 واسه همه مراسما سعی میڪرد یه برنامه داشته باشیم... محرم بود. حسین(معز غلامی) اومد و گفت حاجی ایستگاه صلواتی بزنیم؟ گفتم آره چرا ڪه نه، اما با چی؟ گفت با همین چای و بیسڪوییتای خودمون! یه میز گذاشت دم در مقر و شروع ڪرد. خودش هم چای میریخت و هم بیسڪویت میداد... حال و هوای ایستگاه های ایران شده بود، مردم هم تعجب ڪرده بودن... تا حالا تو "عقارب" ( سوریه) ازین ڪارا نشده بود ... حسین بنیان یه ڪار زیبارو گذاشت... قرارشد واسه هفده ربیع هم اینڪارو انجام بدیم ڪه
دیشب در حالی آماده خوابیدن میشدم که کلی فکر و نقشه تو ذهنم بود برای هفته جدید و برای شروع تابستون.یه چک لیست نوشتم که اغلب کارهای شخصی بودن که دوست داشتم خودم رو مقید کنم به انجام روزانه شون و چندتا کار دیگه مثل اینکه هرروز یکی دوساعتی برای دخترها کتاب بخونم و باهاشون فیلم ببینم و کاردستی درست کنیم و خلاصه وقت بیشتری بزارم برای بازی کردن باهاشون.میم هم امروز عصر نوبت دکتر داره و مشخص میشه که چند روز دیگه باید استراحت کنه و مرخصیش ادامه پیدا ک
این آپارتمان مبله درمشهد در فاصله ای تقریبا 25 دقیقه پیاده روی تا حرم قرار دارد.
این سوئیت مبله مشهد در یک ساختمان دوطبقه ای و در طبقه دوم ساختمان در خیابان هفده شهریور مشهد واقع شده است .متراژ این آپارتمان مبله 90 متر است و دارای 2 اتاق خواب است. در یکی از اتاق خوابها یک تخت دونفره و در اتاق دیگر لوازم خواب شامل رختخواب وجود دارد.این منزل مبله مشهد ظرفیت 7 نفر میهمان را دارد که دونفر امکانات تخت و مابقی میهمانان رختخواب دارند.از دیگر امکانات ای
سلام دوستان 
میخوام در مورد یه سری مسائل نظر خانم ها رو بدونم؛
اگه مردی تو خونه ظرف بشوره و بعضی اوقات غذا درست کنه، زشته؟؛ من الان حدود هفده سالمه, میخواستم این عادت رو داشته باشم یا نه؟
چون مادرم معمولا خیلی زحمت میکشه برای غذا درست کردن و من خودم گاهی اوقات ظرف میشورم و بعضی اوقات کتلت درست میکنم تو خونه و بقیه غذا ها رو هم دارم یاد میگیرم!
آیا این کار زشته برای یک مرد؟، من منطقم بهم اجازه نمیده که همیشه مادرم این کارها رو انجام بده چون اون
استادِ کلاس نقاشی برای سوم مهر بین بچه های کلاس یه مسابقه برگزار کرد . بیست و سه-چهار نفری آمدند ولی هفده نفرمان در مسابقه شرکت کردیم.استاد یک چیدمان از مجسمه،پارچه،شیشه،سفال و گل و غیره وسط کلاس گذاشته بود و ما هر کدام قسمتی را  انتخاب کردیم و دور تا دور آن نشستیم و شروع به کشیدن کردیم.وقتی من شروع کردم به کشیدن بعضی ها طرح اولیه شان را روی صفحه پیاده کرده بودند و به دلیل اینکه بین دو قسمت از مدل برای کشیدن مردد بودم وقتی یکی را انتخاب کردم ت
نماز چون دفتری است که یک خط در میان رکوع و سجده دارد. روز و شب هفده بار به سوی خدا می رویم و هربار به خودمان بر می گردیم. آنقدر از خدا دور شده ایم که باید از خودمان تا خدا سفر کنیم!نماز مثال آسمانی با ستون نهان است و دریایی بی کران. هر آنقدر که عظمت اقیانوس نماز را بنگری کرانی بر آن نخواهی دید. سپاس خدایی را سزاست که آدمی را برای عبودیت آفرید و قرآن را برای هدایت  و نماز را کلید در بهشت.نماز پاک ترین اعمال و زیباترین عبادات و سالم ترین مناجات و ساد
دانلود رایگان سریال عاشقانه با لینک مستقیم + فصل دوم عاشقانه
قسمت آخر فصل اول اضافه شد
بازیگران : محمدرضا گلزار ، ساره بیات ، حسین یاری ، هومن سیدی ، فرزاد فرزین ، بهاره کیان افشار ، مسعود رایگان ، حمیدرضا پگاه ، علیرضا زمانی نسب ، سارا رسول زاده، مهناز افشار و …
خلاصه داستان سریال عاشقانه : سریال اجتماعی که در آن چند زوج جوان با آرامش در حال زندگی هستند ولی با ورود یک زن به زندگی این زوج ها آرامش آنها به هم میریزد… این سریال زیبا هم اکنون ا
سلام
بهار هفده
به قول گرامی دوستی: همه از گرانی می‌نالند ولی خداروشکر برای رفتن به رستوران‌ها باید از قبل رزرو کرد
و
همطاف اضافه می‌کند همه از ناداری و گرفتاری می‌نالند ولی خداروشکر برای سفر (مثلا تعطیلات پیش رو - نیمه خرداد و عید فطر) باید از قبل‌تـــــر رزرو کرد. همه ظرفیت‌ها تکمیل!؟


* سعدی عزیز
جهانت به کام و فلک یار باد... جهان آفرینت نگهدار باد
غم از گردش روزگارت مباد...وز اندیشه بر دل غبارت مباد
درونت به تأیید حق شاد باد... دل و دین و
سلام دوستای کنکوری
امروز، هفده‌ خرداد98، روز ِتولد biozist هستش
وبلاگ biozist قراره تجربیات کنکوری رتبه های برتر رو با تمرکز بر درس زیست شناسی در اختیارتون قرار بده
اگه کنکوری هستین، قطعاً از اهمیت تستای زیست و تاثیرشون روی تراز آگاه هستین ، و با وضعیت سختی سوالات رسیدن به درصد بالا توی این درس کار هر کسی نیست ولی قطعا با برنامه ریزی صحیح و تلاش میشه ب درصد بالای۸۰ رسید.
ما تمام تلاشمون رو می کنیم که شما دوستای خوبم به اونچه که برای رسیدن به درصد با
امروز هم تمام شد و تمام تلاش ها و هزینه های ضد انقلاب برای فراخوان سراسری در سراسر کشور به مناسبت اغتشاشات ۱۷ دی پارسال به شکست محکوم شد و مردم جز رنگ آرامش و همدلی چیزی ندیدند! امام راحل در دهه ۴۰ بدون فضای مجازی و با تکیه بر الله و یاری مردم بعد از ۱۵ سال موفق به سرنگونی رژیم پهلوی و بنیان نهادن  نظام مقدس جمهوری اسلامی شدند و با ریخته شدن خون هزاران شهید مظلوم این انقلاب تنومند تر شده و خواهد شد! حال ضد انقلاب با پول های کثیف و با تکیه زدن بر
دیروز رفته بودم کتابخونه، میخواستم یکی دو ساعتی اونجا درس بخونم، با انبوهی از کنکوری ها، که دیگه احتمال زیاد اکثرشون دهه هشتادی هستن یا نهایتا اواخر هفتاد، روبرو شدم . من حقیقتا جا خوردم. دخترایی که هیچ شباهتی به یه دختر هفده هجده ساله نداشتن، صورتایی پر از آرایش غلیظ، خنده هایی پر از بوی مخفی کاری، مدام در حال چت، گوشیشون مدام در حال زنگ خوردن، نمیخوام بگم نسل ما قدیسه بودیم، ما هم بالاخره یه جاهایی زیرآبی میرفتیم (هرچند درصد کمترمون) ولی
با سلام و عرض ادب
من پسری هستم که هفده سال دارم، سال آخر هستم و بسیار هم مذهبی هستم. مدتیه دلم میخواد عاشق بشم. یعنی در واقع عاشق نیستم اما دوست دارم عاشق بشم. اما یه نکته ای که باید به خدمت تون برسونم اینه که من حتی حاضر نیستم نگاه عادی و بدون لذت هم به دختران و خانم های جوان بکنم. یعنی جلوشون همیشه سرم رو پایین میندازم و به جای دیگه نگاه میکنم.
حالا برادرای بزرگوارم، میشه راهنماییم کنید که اگه عاشق شدن گناه نیست، چطور میتونم عاشق بشم؟، اصلا عا
ازدواج مجدد به معنای چند همسری برای مردان امر جائزی است. البته چند همسری آداب و احکامی دارد که مهم ترین آن رعایت اصل عدالت است.
این نکته را هم نباید از نظر دور نگاه داشت که با توجه به شرط قید شده در دفترخانه (سند ازدواج)، مرد برای اختیار همسر دوم نیازمند جلب رضایت و اجازه همسر اول است. بنابراین رعایت این شرط یک واجب قانونی و شرعی است که منجر به حفظ حقوق و شئون بانوان می شود.
شخصاً با توجه به مشغله ذهنی زیاد حتی اگر از تمکن مالی بالایی برخوردار با
امروز از کلاس ریاضی ( که چند وقتی بود به علت غیبت های متعدد قیافه ی دبیرش را یادم نمی آمد ) صدایم کرده بودند و من هم با ذوقی که خب طبعا از فرار از آن حصار لعنتی کرده بودم ، نشسته بودم توی سالن و سعی داشتم بفهمم چرا اینجا هستم . 
برگه ای حاوی چند موضوع را گذاشته بودند جلویم و گفته بودند ۱۰۰ دقیقه زمان داری . بنویس . به عبارتی مرحله ی نمیدانم چندمِ انشای امام زمان را در مدرسه برگذار کرده بودند و چند ثانیه قبلش به من اطلاع داده بودند که چون مراحل قبل ر
پای بی معرفتی ام نگذار لعنتی . 
خودت خوب میدانی دیگر نمی نویسم ، نقاشی نمیکشم ، شعر نمیخوانم ؛ خلاصه کنم ، خوب میدانی دیگر نفس نمیکشم . 
آنقدر آشوبم که نمیدانم از چه برایت بگویم . خوب نیستم رفیق . خسته ام . ویرانم ... از مرگ نگهبان باغ کودکی ام تا آن مشاور لعنتی که نفرتی عجیب نسبت به او احساس میکنم ، از برملا شدن رازی که پنج سال ریه ام را به بازی گرفته بود ، از تمایلی عجیب که دیگران از آن به اعتیاد یاد میکنند و دور بودنی سخت که ترک می نامندش ‌تا فرش
خیلی شنیدیم و بعضی موقع ها شاید هم به اون فکر کردیم
ولی یه چیز ذهن منو درگیر کرده !
حوزه جغرافیایی ادیان دیگه کجا می شه؟
حضرت عیسی نهایتا در اطراف سوریه  و با اغراق در کل اروپا بوده!
اما چطوری انگولا هفده میلیون مسیحی داره یک کشور افریقایی
ارژانتین حدود سی و اندی میلیون نفر مسیحی
امریکا حدود دویست و سی میلیون مسیحی
و و و و و و
ایا اینان با استعمار کشورهای اروپایی به این دین پیوسته اند؟
ایا به صورت اتفاقی این دین را پذیرفته اند؟
ایا قبل از آن دی
دانلود سری the beautiful 
خلاصه
در سال 1872، نیواورلینز شهریست که توسط مردگان اداره می شود.
ولی برای سلین روسئو هفده ساله که مجبور شده از زندگی اش در پاریس فرار کند، این شهر یک پناه گاه است. از اهنگ های جز خیابانی تا زندگی پر زرق و برق، او سریعا وارد دنیای زیرین شهر می شود و وارد گروه خطرناکی به نام  La Cour des Lions می شود.
ولی وقتی که در پایگاهشان یک جسد پیدا می شود،سلین مجبور می شود تا با علاقه خودش از رهبر مرموز این گروه و شک و راز های خودش بجنگد. 
با افزا
{حکایات و تشرّفات - شماره 38}
 
آیا دینم به سلامت خواهد بود؟
 
در شهری حوالیِ مراغه، پیرمردی زندگی می‌کرد که صد و هفده سال داشت. نام او قاسم بن علا بود. او به ملاقات امام هادی و امام حسن عسکری رسیده بود، و در زمان غیبت صغرا همیشه نامه‌هایی از ناحیه مقدّس حضرت اباصالح المهدی دریافت می‌کرد. حدود دو ماه بود که هیچ ارتباطی با حضرت نداشت و از این بابت بسیار غمگین بود. تا اینکه پیکی از جانب حضرت رسید و نامه‌ای آورد.
قاسم که نابینا بود، نامه را به کاتب
مسئله تمام مدّت جلوی دماغم بود. نمی‌تونستم ببینمش، به دلایلی که نمی‌دونم. 
من تو تعیین حد و مرزها مشکل دارم. تو تخمین میزان انرژی‌ای که باید گذاشت یا احساساتی که باید صرف کرد. و تو این قضیه تمام ابعاد زندگی‌م محسوسه. معمولاً وقتی کسی که دوستش دارم حال بدی داره، این‌قدر غصّه می‌خورم که حالم از اون بدتر می‌شه. من لزوماً تو شادی آدم‌ها سهیم نمی‌شم. تو غمشون چرا.
بچّه که بودم همیشه خرید زهرمارم می‌شد. ناراحت بودم اون روز. چون بسته‌ها رو می‌
دا نام کتاب روایت خاطرات سیده زهرا حسینی است که در مورد جنگ ایران و عراق و به اهتمام سیده اعظم حسینی نگاشته شده است . این کتاب یکی از بهترین نمونه کتاب های دفاع مقدس به شمار می رود .زهرا حسینی از کردهای پهله زرین آباد استان ایلام است و دا در زبان کردی به معنی مادر است وی با انتخاب این عنوان برای کتاب خود تلاش نموده به موضوع ایستادگی و مقاومت مادران ایرانی در طول جنگ هشت ساله ایران و عراق بپردازد .
خاطرات ذکر شده در این کتاب از روزهای آغازین جنگ
دانلود فیلم خارجی، دانلود فیلم خارجی جدید، دانلود فیلم خارجی با لینک مستقیم،دانلود فیلم Rocket Hunter 2020
دانلود فیلم Rocket Hunter 2020
امتیاز : از 10
کیفیت : WEB-DL 1080p
ژانر : اکشن, جنگی
کارگردان : Christopher Forbes
ستارگان : Jezibell Anat, Ronald Blanton, Sophie Adams, Wayne Blanton
سال : 2020
کشور : آمریکا
سازندگان : Christopher Forbes
مدت زمان : 1 ساعت و 26 دقیقه
این فیلم داستان یکی از خطرناک ترین ماموریت های جنگی را روایت می کند. یک خلبان بی هفده آمریکایی به صورت داوطلبانه یک هواپیمای مسرشمیت صد و ن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها